ابهام نسبی در مورد تعيين امامت در دوره ی امام رضا عليه السلام ، شرايط رشد برخی از رهبران نهضت های شيعی را فراهم ساخت . از جمله اين رهبران می توان به محمد بن ابراهيم معروف به«ابن طباطبا»و محمد بن جعفر معروف به «ديباج» و زيد بن موسی معروف به «زيد النار» و ابراهيم بن موسی بن جعفر, اشاره کرد . در اين فصل بر آنيم تا چگونگی عملکرد اين رهبران و قيام آنان را مورد بررسی قرار دهيم . 1.قيام محمد بن ابراهيم معروف به ابن طباطبا (سال 199 ق )محمد بن ابراهيم بن اسماعيل «طباطبا» بن ابراهيم بن حسن مثنی از نوادگان امام حسن عليه السلام بود . وی در اين دوره با مردم تماس بسيار داشت و می کوشيدکه نهضت جديدی را پی ريزي کند . .محمد از ائمه ي زيديه بود که در مدينه ساکن بود ، در سال 196 قمري که جنگ بين امين و مامون بر سر خلافت رخ داده بود، محمد برای ادای مناسک حج به مکه رفته بود . در آنجا مردم به گرد او جمع شدند و با زياد شدن رفت و آمد مردم ، ابن طباطبا ترسيد که فتنه ای بر پا شود ، بنا براين مخفی شد.(121) در سال 199 قمری قيام کرد و مردم را به رضای آل محمد دعوت کرد.(122) در مورد علت قيام او نقلهای مختلفی آمده که ما به بيان اين نقل ها می پردازيم.
علت قيام ابن طباطبا
چنانکه بيان شد در مورد علت قيام محمد بن ابراهيم اقوال مختلفی وجود دارد. بعضي علت قيام او را اينگونه بيان کرده اند که مامون طاهر بن حسين را از کار ولايتهائی که خود فتح کرده بود بر کنار کرده و او را به سوی جزيره و شام و بلاد مغرب فرستاد و حسن بن سهل را جانشين طاهر کرده و امر ولايات عراق را به وی واگذار کرد(123)حسن بن سهل برادر فضل بن سهل و ايرانی بود. عرب ها از این اقدام مامون ناراحت شده و کار وی را ناپسند شمردند و از وضع پيش آمده احساس نگرانی کردند، اين نگرانی و ناراحتی بيشتر از ناحيه ی مردم عراق بود زيرا در ميان مردم اينگونه تصور می شد که فضل بن سهل بر مامون تسلط يافته و وی را در قصر نشانده و از ديد مردم پنهان داشته و اداره ی امور را خود به دست گرفته و آنگونه که خود می پسندد کار ها را انجام می دهد . از اين رو بنی هاشم و سران مردم از اين اقدام مامون خشمگين شده و تسلط فضل ايرانی بر مامون را بر نتافتند . به همين جهت زبان به بدگوئی حسن بن سهل گشوده و بر او گستاخ شدند و در شهر های مختلف بر عليه او فتنه برخواست. ابن طبا طبا نيز نخستين کسی بود که در کوفه قيام کرد(124)اصفهاني در اين باره می نويسد : نصر بن شبيب مردی شيعه مذهب از اهل جزيره،(منطقه ای واقع در ميان دجله و فرات در شمال عراق ) بود که در اوايل خلافت مامون در سال 198 قمری وارد شهر مدينه شد تا از راه مدينه برای ادای مناسک حج به مکه عزيمت کند . در مدينه از نام بزرگان شيعه سؤال کرد . نام سه تن، از جمله محمد بن ابراهيم را به او گفتند . نصر با ديداری که با آن دو بزرگ داشت از آنها نااميد شد و به سراغ محمد بن ابراهيم رفت، در اين ملاقات از مظالم حکام نسبت به آل علی عليه السلام سخن گفت و آن قدر از مظلوميت آل علی عليه السلام و ظلم بنی عباس گفت که محمد را به قيام بر ضد حکومت عباسی تحريک کرد . ضمن اين که نصر بن شبيب به محمد قول مساعدت و ياری داد و حمايت قبيله اش از بن طباطبا را تضمين کرد. آن دو با هم قرار گذاشتند برای همکاری ، همديگر را در جزيره ملاقات کنند . بعد از اين که نصر از مکه برگشت طبق قرارشان ، محمد بن ابراهيم با عده ای از دوستان خود به جزيره رفت . نصر نيز طبق قولی که به محمد داده بود عشيره ی خود را به بيعت با ابن طباطبا فراخواند . در اين ميان جمعی اين دعوت را پذيرفتند و جمعی نپذيرفته و مخالفت کردند،کار اين دو گروه به مشاجره و در نهايت به منازعه کشيد . يکي از پسر عمو های نصر نيز در اين ميان به نصيحت نصر پرداخته و او را از اين اقدام بر عليه دستگاه خلافت بيم داد . با پيشامد های مذکور نصر از کمک به محمد بن طباطبا عذرخواهی کرد . ابن طباطبا هم که از کمک نصر بن شبيب مايوس شده بود به سمت حجاز برگشت .(125) در راه بازگشت به حجاز، در شهر رقه ابو السرايا را ملاقات کرد(126). ابو السرايا نيز نقش بسزائي در قيام محمد داشت . زيرا پس از مايوس شدن ابن طباطبا از نصر بن شبيب , با ابوالسرايا در کوفه متحد شد که او هم دل خوشی از حکومت بني عباس نداشت . وی از رجال هرثمه بود که مقرريش به تاخير افتاده بود بنا براين خشمگين شده و از سپاه هرثمه بيرون رفته بود هنگامی که از نيت ابن طباطبا مطلع شد با او بييعت کرد و مردم را به گرد وی جمع کرد .(127)
فقر و تنگدستي مردم به خصوص علويان و ظلم و ستم هائي که از طرف حکام به مردم روا داشته می شد همه و همه در تسريع اين قيام دخيل بودند. به عنوان مثال نقل شده که محمد بن ابراهيم در همان ايام که محرمانه زمينه ی نهضت خود را فراهم می ساخت ، ازکوچه ای مي گذشت ناگاه پيرزنی قد خميده با پيراهنی چرکين و فرسوده را مشاهده کرد که به دنبال حمال هايي که کيسه هائی پر از خرما به دوش کشيده بودند می رفت و دانه های خرمايي را که از دوش آن ها می افتاد بر می داشت و به دامن پيراهن خود می ريخت . اين منظره وی را به تعجب واداشت . جلو رفته و از او سؤال کرد : مادر اينجا چه مي کنی ؟ پيرزن جواب داد : زنی فرتوت هستم و مردی نان آور ندارم ، دختران کوچکی دارم که نمی توانند نان خودشان را تامين کنند، چون از دستشان کاری ساخته نيست. من همه روزه دنبال حمال ها می روم تا اين خرماها را جمع کنم و بدين وسيله معاش خود و بچه هايم را تامين می کنم ،محمد بن ابراهيم به گريه افتاد و به شدت گريست و آنگاه گفت :« به خدا سوگند تو و امثال تو هستيد که مرا از خانه بيرون می کشيد تا بر ضد اين دستگاه قيام کنم و سرانجام در خون خود بغلطم »(128)
اهداف قيام
عوامل پيش گفته دست به دست هم دادند تا ابن طباطبا پرچم قيام بر دارد و مردم را به شورش در برابر حکومت وقت فراخواند . اما آيا ابن طباطبا هم مانند بعضی از رهبران قيام ها حکومت راحق خويش می ديد و به دنبال قدرت و مقام بودکه پرچم مخالفت با حکومت عباسي را برداشت يا اينکه می خواست حق غصب شده ی علويان را به حق دار اصلی خود برساند و از روی دل سوزی قيام کرده بود ؟ اين سؤالی است که بايد برای پيدا کردن پاسخ آن به سخنان ابن طباطبا و عملکرد اودر طول قيام رجوع کنيم. يکي از شعار های ابن طباطبا شعار معروف «الرضا من آل محمد صلی الله عليه و آله » بود(129) و ما مشاهده کرديم که چگونه عباسيان از اين شعار در جلب حمايت علويان به نفع خود و بر اندازی حکومت امويان استفاده کرده و خلافت را که حق آنان نبود تصاحب کردند . از آن پس اين شعار يکي از محورهای مبارزه عليه حکومت ها به شمار می رفت و طبيعي بود که ابن طباطبا هم از اين شعار استفاده کند و مردم را به کسي فرا خواند که مصداق واقعی اين شعار باشد. البته لازم به ذکر است که محمد پايبندی خود به اين مهم را در مقام عمل هم به خوبي نشان مي دهد ؛ آنجا که وصيت می کند و ابوالسرايا را به تقوا و صيانت از دين و ياری اهل بيت توصيه می کند و از او می خواهد که ولايت را به هر کس از خاندان علي عليه السلام که به قيام و انقلاب آماده است بسپارد و در ادامه می گويد در هنگام اختلاف ، مسئوليت به علي بن عبيد الله سپرده شود .(130) اين وصيت نشان می دهد که ابن طباطبا شخص معينی را برای ولايت مشخص نمی کند بلکه مناسب با همين شعار که گرايش عام شيعه در آن دوره بود وصيت خود را بيان می سازد . ضمن اينکه ابن طباطبا بر اين که خليفه بايد از نسل پيامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم ) باشد و به حکم خدا و قرآن عمل کند و سيره رسول اکرم را ناديده نگيرد (131) , تاکيد می کرد .بعد از آنکه ابن طباطبا وارد کوفه شد به منبر رفته و خطبه ای خواند و ضمن خطبه ی خود به اين اهداف ياد شده اشاره کرد و در پايان هم هدف از قيام خود را امر به معروف و نهی از منکر دانست .(132) اين ادعا نيز در رفتار ديگری از ابن طباطبا به اثبات رسید . هنگامی که ابوالسرايا سپاه بغداد را شکست داده و غنائم آنها را غارت کرده بود ،ابن طباطبا وی را توبيخ کرد. وی لب به ملامت ابوالسرایا گشود وگفت: «من از کردار تو بيزارم تو نبايد برمردم بغداد شبيخون می زدی تو نبايد بيش ازآنچه سلاح جنگ است غنيمت می گرفتی تو بايد ابتدا آنان را به جنگ بخوانی و بعد در برابرشان به پيکار اقدام کنی ».(133)گفتار و رفتار ابن طباطبا به خوبی حاکی از اين است که وی در اجرای آنچه در ابتدای دعوتش به عنوان هدف قيام معرفی کرده بود پايبند و مصمم بوده است .2. پيوستن ابو السرايا به قيامابوالسرايا، سري بن منصور که به گفته ي خودش از بني شيبان و از فرزندان هاني بن قبيصه بن هاني بن مسعود است ،چهار پادار بود ، مردي از بني تميم را کشت و اموال او را غارت کرد و به جانب شام گريخت و در شام به راهزني مشغول شد و در ارمنستان با سي سوار به يزيد بن مزيد پيوست(134) . يزيد به ابوالسرايا رتبه ي فرماندهي و سالاري داد. از او در جنگ خرميان استفاده کرد . بعد از اينکه والي ارمنستان عزل شد ،ابو سرايا به احمد بن مزيد پيوست ، احمد هم او را در سمت فرماندهي مقدمه لشگر به جنگ با هرثمه فرستاد،اما هرثمه توانست با تطميع ابوالسرايا او را به خود جلب کند. با پيوستن ابوالسرايا به هرثمه اعراب جزيره هم به وي پيوستند(135). در اين هنگام که پيروان ابوالسرايا به دو هزار نفر رسيده بود، لقب امير گرفت(136) بعد از کشته شدن امين و تسلط مامون ، هرثمه از مواجب ابوالسرايا کاست ومقرری پيروان او را نيزکم کرد. ابوالسرايا از اين وضعيت ناراحت شد ودر فکر چاره اي افتاد. ابوالسرايا به بهانه ي حج از هرثمه اجازه ي خروج از شهر را گرفت و بدون ياران خود از آنجا خارج شد. هرثمه که از نيت واقعي ابوالسرايا خبر نداشت مالی را در اختيار او گذاشت تا صرف ادای حج کند. ابوالسرايا اين مال را بين اصحاب خود تقسيم کرده و راه حجاز را در پيش گرفت و به ياران خود سفارش کرد که بعد از او ، گروه گروه و تک تک به وی ملحق شوند. ياران وي از شهر خارج شده و حدود دويست سوار به او ملحق شدند. ابوالسرايا با پيوستن يارانش قدرتمند شد و در اين هنگام به محلي به نام «عين التمر » حمله کرده و
عامل آنجا را دستگير نموده و اموال او را گرفت و بين ياران خود تقسيم کرد و به راه خود ادامه داد . در راه به عامل ديگري برخورد کرد که اموال و خراج را بر سه قاطر حمل می کرد ، مال او را نيز گرفت و به ياران خود داد. بعد از اين بود که لشگر او از راه رسيدند و دسته دسته به او پيوستند(137) هرثمه که متوجه تمرّد ابوالسرايا شده بود ، به فکر چاره اي افتاد و تصميم گرفت سپاهی را به جنگ آشوبگران بفرستد و آنها را ساکت کند. بدين جهت سپاهی را به جنگ وي فرستاد که دراولين نبرد ،سپاه هرثمه شکست خورده و فرار کردند. بعد از اينکه ابوالسرايا موفق شد سپاه هرثمه را شکست دهد ، به قصد قلعه «دقوقا» حرکت کرد. در آنجا ابو ضرغامه عجلي با هفتصد سوار حکمراني مي کرد. در جنگی که بين آنها در گرفت ابو ضرغامه شکست خورده و گريخت و به قلعه پناه برد. بعد از مدتی از ابوالسرايا امان گرفت و قلعه را ترک کرد و تمامي اموال قلعه نصيب ابوالسرايا و سپاهيانش گرديد(138)ابوالسرايا با اموالي که به دست آورده بود توانگر شده و از دقوقا خارج گرديد و به سمت« انبار» حرکت کرد. حاکم انبار در آن زمان يکي از مواليان منصور به نام ابراهيم شروي بود. ابوالسرايا با او نیز درگیر شد. در این نبرد ، ابراهيم کشته شد و اموال زيادی از انبار به دست ابوالسرايا افتاد. سری بن منصور از انبار خارج شد ولي در وقت درو محصولات دوباره به انبار برگشت و آن محصولات را نيز غارت کرد(139) سري بن منصور که ديگر از بيابان گردي و جابجايي خسته شده بود تصميم گرفت به شهر «رقه» رود. در راه رقه به طوق بن مالک تغلبي برخورد که در راه نبرد با قيس بود . ابوالسرايا به مدت چهار ماه بدون هيچ چشم داشتی در کنار طوق ماند و به او کمک کرد تا او بر قيس غلبه کرد(140)ابوالسرايا بعد از کمک به طوق ، راه خود را به سمت رقه ادامه داد و در رقه ساکن شد . قبل از اين گفته شد که محمد بن ابراهيم (ابن طباطبا) چگونه از کمک نصر بن شبيب نا اميد شده و به سمت حجاز برمی گشت که ناگاه در شهر رقه با سپاه ابوالسرايا مواجه شد.همین ملاقات ابن طباطبا را برای قیام مصمم ترکرد . ابن خلدون می نويسد : ابو السرايا وقتی با ابن طباطبا ديدار کرد، او را به خروج دعوت کرد.(141) ابن طبا طبا که فرصت خوبی پيدا کرده بود و برای رسيدن به اهداف خود می توانست از ابوالسرايا و سپاهش کمک بگيرد ، با او متحد شد . ابوالسرايا با ابن طباطبا بيعت کرده و سمت سرداری سپاه را از ابن طباطبا دريافت کرد . ابن طباطبا از سری بن منصور خواست که از راه آبی و با کشتی به کوفه رود . خود محمد نيز از راه خشکی به کوفه خواهد آمد تا در کوفه همديگر را ملاقات کنند . قرار بر اين شد که هر دو سپاه در روز خاصی در کوفه همديگر را ببينند (142)روز موعود فرا رسيد و محمد بن ابراهيم به اراضی پشت کوفه آمد . هواخواهان محمد گرد او جمع شده بودند . اصفهانی در مورد کثرت جمعيت در آن روز می نويسد :«هواداران مانند ملخ بيابان در صحراهای پشت کوفه موج می زدند ».(143)
لازم به ذکر است که همه اين افراد نظامی نبودند و تجهيزات جنگی آنچنانی هم نداشتند . بلکه سلاح آنان را چوب و سنگ و کارد و آجر تشکيل می داد. مدت زيادی انتظار ابوالسرايا را کشيدند اما تاخير ابوالسرايا بعضی از آنان را نااميد کرد و نگران شدند . حتی بعضی از آنان محمد بن طباطبا را ملامت کردند که چرا وعده ي چنين آدمی را باور کرده است . در همين گير و دار ناگهان سپاه ابوالسرايا ديده شد و مردم در حالي که با بانگ تکبير شادی می کردند و بشارت می دادند ، به استقبال سپاه ابوالسرايا رفتند . با اتحاد دو سپاه تصميم بر آن شد که به کوفه روند و از مردم بيعت بگيرند . مردم کوفه که مشتاق ديدار آنان بودند مقدم آنان را گرامی داشتند و از آنان به خوبی استقبال کردند . اکنون وقت آن فرا رسيده بود که ابن طباطبا مردم را به به بيعت فراخواند . مقدسی می نويسد :«ابن طباطبا جامه ی سپيد به تن کرد (144) و به پا خواست و خطبه ای ايراد کرد و ضمن خطبه اش چنين گفت : «من شما را به سوی کتاب خدا و سنت رسول الله دعوت می کنم ، مرام ما اين است که يک تن از فرزندان رسول را به خلافت برگزيينم و بر اساس قرآن کريم در سايه دولتش ايمن نشينيم ، مرام ما عمل به قرآن و امر به معروف و نهی از منکر است ».(145)عموم مردم کوفه در منطقه ای به نام قصر الضرتين (146) ( کاخ دو هوو ) با محمد بيعت کردند و فرمانبرداری از او را قبول کردند. با بيعت مردم کوفه، اعراب اطراف کوفه هم به آنها پيوستند(147) وبا محمدبيعت کردند و محمد کاملا بر کوفه مستولی شد .
مرگ ناگهانی ابن طباطبا
خبر بيعت مردم کوفه با ابن طباطبا ، حسن بن سهل والی عراق را نگران کرد و والی کوفه يعنی سليمان بن منصور را توبيخ و سرزنش کرد و سپاهی ده هزار نفره به فرماندهی زهير بن مسيب به جنگ شورشيان فرستاد . ابوالسرايا هم برای دفاع از شهر خارج شد . دو سپاه در قريه ای به نام «شاهی » برخورد کردند . جنگ شديدی در گرفت که در نهايت به شکست زهير منجر شد . در اين جنگ غنيمت زيادی نصيب ابوالسرايا و سپاهيانش گرديد. آنها علاوه بر غنائم جنگی اموال ديگر سپاه بغداد را نيز غارت کردند . (148)يک روز بعد از ماجرای جنگ ابوالسرايا با سپاه بغداد می گذشت ،که ناگهان ابن طباطبا از دنيا رفت . در مورد مرگ ابن طباطبا اقوال مختلفی وجود دارد . برخی از مورخين معتقدند که ابوالسرايا وی را با زهر مسموم کرده است . دليل اين امر را اين گونه بيان کرده اند که وقتی سپاه زهير بن مسيب شکست خورد، ابوالسرايا همه ی اموال سپاه او را غارت کرد. اما ابن طباطبا وی را توبيخ کرده و از تصرف در اين اموال ممنوع کرد. در اين امر و موارد ديگر مردم همگی مطيع ابن طباطبا بودند . بنابراين ابوالسرايا پی برد که با وجود ابن طباطبا نمی تواند کاری از پيش برد و امور از دست او خارج است . بنابراين ابو السرايا را مسموم کرد (149)به عقيده ی اصفهانی، محمد بن ابراهيم مريض بود و به خاطر آن مرض به مرگ طبيعی از دنيا رفت . حتی وی معتقد است که ابن طباطبا در لحظات مرگ به ابوالسرايا وصيت هايي کرده که وصييت او اين چنين است : «من تو را به تقوا وصييت می کنم و سفارش می کنم هميشه از دين خويش دفاع کن و اهل بيت پيامبر خويش را در حمايت خود نگاه دار. زيرا جانشان به جان تو بستگی دارد . پس از مرگ من مردم مختارند هر که را از خاندان رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم شايسته ديدند به امامت خويش برگزينند ولی اگر از من در اين انتخاب عقيده ای بخواهند من در ميان آل امير المومنين علی عليه السلام شما را به بيعت علی بن عبيد الله دعوت می کنم زيرا من با او عشرت و آميزش داشته ام و روش او را پسنديده ام »(150)آری اگر اين وصييت صحيح باشد و واقعا هنگام بيماری ابن طباطبا ، اين سخنان از زبان وی خارج شده باشد مرگ طبيعی وی توجيه می شود . گر چه اين سخن نيز قابل خدشه است و احتمال آن می رود که ابن طباطبا بعد از اين که مسموم شده، اقدام به وصييت کرده باشد .به هر ترتيب ابوالسرايا می دانست که با اعلام خبر مرگ ابن طباطبا دچار مشکل خواهد شد به همين خاطر مخفيانه و شب هنگام ، جنازه ی محمد را با گروهی از زيديه به نجف برده و در آنجا مدفون کردند .(151)
جانشين ابن طباطبا
سری بن منصور بعد از مدتی صلاح کار را در آن ديد که مردم را جمع کند و خبر مرگ رهبرشان را به آن ها برساند . وی ضمن اينکه خبر مرگ ابن طباطبا را به آنها رسانيد، وصيت او را درمورد جانشيني خود ابلاغ کرد . مردم طی مشاجراتي به اين نتييجه رسيدند که علي بن عبيدالله همان کسی که محمد بن ابراهيم سفارش کرده بود را به رهبری خويش برگزينند ؛ اما او از پذيرفتن اين کار خودداری کرد و محمد بن جعفر بن محمد بن زيد بن علی بن الحسين عليه السلام را پيشنهاد کرد . مردم نيز با اين جوان که به گفته ی مورخين هنوز جوانی امرد ( جوانی که هنوزدر صورتش مویی نروییده ) بود،(152)بیعت کردند.با اين حساب ابوالسرايا خود زمام امور را بدست گرفت و تمامی عزل و نصب ها اگر چه با دستور محمد بن جعفر بن محمد بود اما در واقع با ميل و صلاحديد ابوالسرايا انجام می گرفت(153).او حتی در کوفه به نام خود سکه زد و نقش سکه ها را اين آيه ي شريفه قرار داد(154) :«اِنَّ اللهَ يُحِبُ الَذيِنَ يُقَاتِلوُنَ فیِ سَبيلِهِ صَفاً کَاَنَّهُم بُنيَانٌ مَرصُوصٌ».(155)
محدوده ی قيام ابوالسرايا (حجاز ، يمن ، عراق ، جنوب ايران )
بدنبال بيعت مردم کوفه با محمد بن جعفربن زيد، وی بی درنگ به تشکيلات کشوری پرداخت .از اين روی اسماعيل بن علی بن اسماعيل حسينی را به سمت جانشيني امام در کوفه گماشت , و روح بن حجاج را، به فرمانداری بر قوای انتظامی انتخاب کرد و احمد بن سری انصاری را سمت دبيری دربار خلافت داد، و عاصم بن عامر را بر مسند قاضی القضاتی نشاند . (156)محمد علاوه بر تشکيلات کشوری، حکام ولايتي را که تحت اختيار خود می ديد بدين ترتيب تعيين کرد .
1.ابراهيم بن موسی بن جعفر را به عنوان والی يمن برگزيد .
2.زيد بن موسی بن جعفر را به سوی اهواز گسيل داشت .
3.بصره را به عباس بن محمد بن عيسي سپرد .
4.حسين بن حسن افطس را والی مکه کرد .
5.واسط را نيز به جعفر بن محمد , برادرش , و حسين بن ابراهيم واگذار کرد .
6.محمد بن سليمان بن داود را به ولايت مدائن برگزيد .
7.فارس را به اسماعيل بن موسی بن جعفر سپرد .(157)
از ميان اين افراد حسين بن حسن توانست بدون دردسر و مزاحمت زمام حکومت مکه را در دست گيرد . او موفق شد به عنوان امير الحاج با مسلمانان در سال 199 قمری حج گزارد .(158) اقدامات ابن افطس در مکه، به گونه ای بود که موجبات تحير و تعجب ديگران را فراهم می کرد . در جای خود اقدامات او را به طور مفصل بيان خواهيم کرد . حکومت يمن هم با درگيری بين سپاه ابراهيم بن موسی و والی عباسی يمن، به دست ابراهيم افتاد . در واسط نيز اوضاع همين گونه بود و با جنگ و درگيری ، علويان پيروز شده و شهر واسط به دست جعفر بن محمد و حسين بن ابراهيم افتاد(159) اما والی بصره يعني عباس بن محمد بن عيسي در حالي به بصره رسيد که قبل از او والي اهواز يعني زيد بن موسي بن جعفر هم به آنجا رسيده بود زيرا براي رسيدن به اهواز بايد از آن سامان عبور می کرد، بنا بر اين هر دو والي به کمک هم بصره را تصرف کردند و مامونی والی عباسي بصره را شکست دادند . زيد دستور داد محله ی بني عباس در بصره را، آتش زدند .به همين جهت در ميان مردم به «زيد النار» معروف شد(160) در صفحات بعدی قیام زید مورد بررسی خواهد گرفت . ابو السرايا براي فتح مدائن عباس طبطبی و مسيب را با گروهي به کمک محمد فرستاد. حسين بن علي معروف به ابی البط که فرماندار بنی عباس در مدائن بود ، به دفاع از حوزه ی حکومت خويش پرداخت اما پس از چند جنگ خونين سرانجام شکست خورد و ناچارشهررا در اختيار محمد قرار داد(161) آوازه ی پيروزی و گسترش فتوحات علويان به گوش مردم شام و ايالات جزيره رسيد. نامه هايي از طرف آنان به محمد بن ابراهيم رسيد که حاکی ازاین بود که مردم آن دیارتصمیم دارند از محمد اطاعت کنند و انتظار رسيدن لشکر علويان را میکشند .شوق واشتیاق مردم جهت استقبال از علويان و بیعت با محمد از اين نامه ها مشهود بود. آنها نوشته بودند: «نماينده ی خويش را به سوي ما بفرست تا از ما به نام تو بيعت گيرد.(162) »
موضع عباسيان در قيام ابوالسرايا
حسن بن سهل ، وقتي ديد که اتباع او در مقابل ابوالسرايا پايداري نمي کنند و سپاه ابوالسرايا يکي پس از ديگري ، شهر ها را به تصرف در مي آورد، به فکر چاره اي افتاد . او که دوبار طعم شکست را از سپاه سري بن منصور چشيده بود ،به فکر انتخاب گزينه ای افتاد که تاب مقاومت دربرابر او راداشته باشد.به همين خاطر تصميم گرفت برای دفاع از ولايات عراق ،به طاهر ذوالیمینین متوسل شود اما در اين ميان نامه ای ناشناس و بدون امضا به دستش رسيد که وی را از اين کار منصرف کرد .(163) حسن بن سهل ناچار هرثمه بن اعين را برای دفاع از عراق برگزيد . اما ميان حسن بن سهل و هرثمه نيز کدورتی وجود داشت که مانع آمدن هرثمه می شد؛ زيرا قبل از حسن بن سهل، هرثمه والی بغداد بود و اکنون جای او را حسن اشغال کرده و او مجبور شده بود به سمت خراسان رود . با وجود اين کدورت، هرثمه از کمک به حسن بن سهل خودداری می کرد، اما با وساطت سندی بن شاهک وصالح مصلی دار و نامه ای که از طرف منصور بن مهدی بدست هرثمه رسيد ، وی قبول کرد که به کمک حسن اقدام کند . بنابراين با سپاه خود به سمت بغداد حرکت کرد(164)با ورود هرثمه به بغداد ، حسن بن سهل دستور داد اسامی جنگجويان را به نزد او آوردند تا هر کس را مي خواهد انتخاب کند . همچنين درهای خزانه بيت المال را نيز به روي اوگشود تا هرچه مال می خواهد بردارد . او با سپاهی بزرگ از بغداد خارج شده ودر «ياسريه »اردو زد.تعداد سپاه هرثمه در اين هنگام به سی هزار نفر می رسيد.(165)ابوالسرايا از لشگرکشی هرثمه مطلع شد و در کنار نهر صرصر اردو زد. وقتی هرثمه و ابوالسرايا مشغول صف آرايي بودند حسن بن سهل لشکری به فرماندهی علی بن سعيد به مدائن اعزام کرد که طی يک جنگ کوتاه مدائن تسخير شد و والی علويان از آن شهر اخراج گرديد . ابوالسرايا برای باز پس گيری مدائن به آنجا لشکرکشيد اما نتوانست کاری از پيش برد و نااميد به سوی قصر ابن هبيره برگشت.(166)
شکست ابوالسرايا
وقتی ابوالسرايا به قصرابن هبيره برگشت، در نزديکی قصر با سپاه هرثمه روبرو گرديد . جنگ سختی بين دو گروه اتفاق افتاد و ابوالسرايا در اين جنگ مجبور به عقب نشيني شد . در چندين جنگ پياپي و تعقيب و گريز، هرثمه به اين نتيجه رسيد که با جنگ نظامی نمی تواند به ابوالسرايا غلبه کند. اصفهانی می نويسد : هرثمه در اين هنگام دست به حيله ای زد و ميان سپاه ابوالسرايا تفرقه انداخت او در ميان دو سپاه فرياد کشيد «ای مردم کوفه، چرا ما و خود را به کشتن می دهيد؟ مگر اختلاف ما بر سر چيست ؟ اگر شما خليفه ی ما را قبول نداريد، اينک منصور بن مهدی در بصره است ؛ او را به خلافت برمی گزينيم و به اين جنگ خاتمه می دهيم ، اگر او را هم نپسنديديد ،دست ازجنگ بکشيد تا بنشينيم با هم صحبت کنيم». با اين پيام مردم کوفه از جنگ دل سرد شدند و تلاش های ابوالسرايا برای وادار کردن کوفيان به جنگ ، بي نتيجه ماند . با ديدن اين منظره ابوالسراياهمراه محمد بن ابراهيم و گروهی از علويين شبانه کوفه را ترک گفت (167) و به سمت بصره رفت. اما قبل از او علی بن ابی سعيد آنجا را از تصرف علويان در آورده بود .(168) بصره و واسط که تحت تصرف عباسيان درآمده بود،گزينه ی خوبی برای ورود ابوالسرايا نبودند. وی ناچار راه خوزستان را در پيش گرفت ، ابوالسرايا و همراهانش در مسير خود به هر شهر که می رسيدند خراج آن شهر را دريافت می کردند و غلاتشان را می فروختند، تا اينکه به شوش رسيدند . مردم شوش ابتدا از ورود آن ها ممانعت کردند اما با صحبت های ابوالسرايا، راضی شدند که دروازه ها را به روی آنان بگشايند . سپاه ابوالسرايا وارد شوش شد و مدت چهار روز در آنجا اقامت گزيد . حسن بن علی بادغيسي معروف به مامونی والی اهواز به سوی آنها آمد و پيغام داد که قصد جنگ با آنان را ندارد ولی ابوالسرايا اصرار داشت با او بجنگد .(169) جنگ سختی ميان دو سپاه در گرفت ، سپاه شوش هم از پشت سربه ابوالسرايا حمله کرد.(170) سپاه علويان شکست خورده و از اهواز گريختند و به سمت «روستقباد»بازگشتند حماد خادم ، معروف به «کندغوش» از جای ابوالسرايا با خبر شد بر او هجوم برده و او را دستگير کرد در حالی که محمد بن ابراهيم و ابوالشوک غلام او نيز همراه او بودند .حماد آنان را به نهروان نزد حسن بن سهل فرستاد .حسن بن سهل هم فرمان دادتا گردن ابوالسرايا را زدند و بدن او را بر پل بغداد آويختند.(171) و محمد و ابوالشوک را نيز به خراسان نزد مامون فرستادند .(172) حسن بن سهل ، خالد بن يزيد بن مزيد را به عنوان والی کوفه انتخاب کرد و بدانجا فرستاد.
دلایل شکست قیام ابو السرایا
پیش از این گفته شدکه حرکت ابوالسرايا يکي ازخطرناک ترين قيام ها در عصرعباسی به شمارمی رفت و نفوذ و گسترش قيام در مناطق مختلف، دستگاه خلافت را با مشکل روبرو می ساخت. اما اين قيام علیرغم پيروزی های نسبی که داشت در نهايت با شکست روبرو شد . علل ناکامی اين حرکت را می توان به شرح ذیل بیان کرد:1. وابسته نبودن ابوالسرايا به خاندان علوی : وی با وجود اينکه برای علويان تبليغ می کرد ، شيعيان با شتاب به تاييد رهبران ديگر اقدام کردند که در پيشاپيش آنها محمد بن جعفر صادق عليه السلام (ديباج) بود . آنان اطراف او را خالی کردند،که به ضعف او منجر شد . 2. تاثير شبهات درباره ی گذشته ی ابوالسرايا : چنانکه گفته شد اين مرد تحت امر فرمانده عباسی ، هرثمه بن اعين بود که به علت تاخير در مقرری خويش،او را ترک کرد .3اتصاف حرکت ابوالسرايا به خشونت و بی رحمی : اين مسأله موجب خودداری بسياری از تاييد وی شد و شور و هيجان حرکتش را محدود به تضعيف کرد .4کارهای علويان پيرو ابوالسرايا در مکه : که خشم مسلمانان را برانگيخت و به اظهار نفرت از اين حرکت منجر شد . به ويژه هنگامی که ابوالسرايا پرده ی کعبه را برداشت و پرده ای ديگر به آن پوشاند که بيانگر شعارهای خصمانه عليه عباسيان بود(173)
پيامد های قيام ابن طباطبا و ابوالسرايا
اين شورش ، علی رغم این که از ده ماه تجاوز نکرد، اما بازتاب آن چنان بودکه قيام های ديگری را نيز در سرزمين های مختلف به دنبال داشت . به گونه ای که می توان،آن را مادر قيام های بعدی برشمرد . به گفته ی خالد عزام: «خطرناکی اين قيام فقط از آن جهت نبود که باعث شکست پی در پی سپاه عباسی می شد؛بلکه خطرناک تر از آن ، اقدام ابوالسرايا در تعيين والی برای بعضی از سرزمين ها بود ».(174)که نتيجه ی اين امر به ضرر دستگاه خلافت بود.زيرا عملاً سرزمين های مذکور تحت نظر علويان قرار می گرفت و از سيطره ی حکومت عباسی خارج می شد . تا جايي که سرزمين های ديگری غير از عراق هم تحت تاثير اين حرکت واقع شده و به ابوالسرايا ابراز تمايل می کردند .
به طور کلی می توان پيامدهای اين قيام را، در سه بند خلاصه کرد:1.نفوذ بسيار زياد علويان در مناطق مختلف و از سويي هدايت و ارشاد مردم ، و نيز اعلام بيزاری از حکومت وقت عباسيان ، باعث شد که آنان در اهواز ، يمن ، واسط ، مکه و بصره نفوذی تام يابند. به گونه ای که توانستند اين مناطق را تحت کنترل خود در آورده و دامنه ی نفوذ خود را روز به روز گسترش دهند 2. افزايش طرفداران علويان ، چنان که مردم شام و جزيره به محمد بن ابراهيم نامه نوشتند که ما چشم به راه فرستاده ی تو هستيم تا تو را اطاعت کنيم .3.مامون دريافت که نه تنها در ميان فرزندان پدر بلکه در ميان اعراب و علويان نيز پايگاهی ندارد و آنها از عملکرد وی خشنود نيستند ، به ويژه اينکه اعراب او را اصيل نمی دانستند . اعراب کشته شدن امين از سوی مامون را برنمی تافتند ؛ چراکه امين در بين آن ها از پايگاه متعادلی برخوردار بود و از سويي توانسته بود اطمينان و دوستی اعراب را نسبت به خود جلب کند تا جايي که حتی وزير خود (فضل بن ربيع ) را از اعراب انتخاب کرد . (175)
موضع امام رضا عليه السلام در قيام ابن طباطبا و ابو السرايا
در کتاب شريف عيون اخبار الرضا روايتي ذکر شده که مي توان از آن روايت به موضع امام رضا عليه السلام پي برد. روايت مذکور چنين است: از محمد بن اثرم -که در زمان ابو السرايا از جانب محمد بن سليمان علوی ، سر دسته ي نگهبانان مدينه بود- نقل شده که گفته است : « همه ی افراد خاندان ابن طباطبا و ديگر مردم از قريش به گرد او جمع شدند و با وی بيعت کردند و به او گفتند خوب است به سوی ابا الحسن پيغام بفرستی که به جمع ما درآيد، زيرا دعوت ما يکي است. سليمان به من گفت:« به سوی او برو و سلام برسان و به او بگو : افراد خاندان تو گرد هم آمده اند و دوست دارند که شما هم با آنها باشي . اگر مصلحت مي دانی قدم رنجه فرما».محمد بن اثرم گفته است :« من نزد آن حضرت آمدم. او در الحمراء بود ، سلام و پيام را به او رسانيدم. آن حضرت عليه السلام فرمود:« سلام مرا به او برسان و بگو بعد از گذشت بيست روز نزد تو خواهم آمد ». راوی می گويد: «آمدم و پاسخ آن حضرت را ابلاغ نمو دم چند روزی را درنگ کرديم ، چون روز هجدهم شد ، «ورقاء » فرمانده ی جلودی وارد شد ، من از مدينه خارج و به جانب صورين فرار کردم ، در اين هنگام ناگهان کسي مرا آواز داد ای اثرم ، چون روی به جانب او کردم ديدم ابوالحسن عليه السلام است و می فرمايد : « بيست روز گذشت يا نه؟»(176) از اين روايت فهمیده می شود که امام عليه السلام با اصل جنبش مخالفت نداشته است ، چرا که اگر مخالف بود حتما آن را رد مي کرد اما می خواست به دست اندرکاران آن اين نکته را گوشزد و تاکيد کند که قيامی که برای پيروزی آن هيچ گونه تضميني وجود ندارد ، ممکن نيست در ايجاد آن مشارکت کند. زيرا براي آن حضرت عليه السلام با توجه عميقی که به حوادث داشت ، آشکار بود که قيام هايي که ناگهان و بدون تدارک مقدمات لازم به وجود می آيد، پايان آن به ناچار جز نابودی و شکست نيست. از اين رو همکاری خود را با آنها به گذشت بيست روز پس از آن تاريخ موکول داشت. برای اين که می دانست در خلال اين مدت حرکت مخالف از جانب عباسيان آغاز و معلوم خواهد شد که تا چه حد اين قيام امکان پيروزی دارد .بی شک اين روش محتاطانه ی امام عليه السلام به منظور فرار از مشارکت در يک حرکت انقلابي نبوده است ، بلکه نتيجه ی طبيعي وحاصل قهری رويداد ها و قيامهائی که در امتداد حکومت عباسيان و پيش از آنها امويان ، اتفاق افتاده بود چیزی جز ناکامی نبود و امام علیه السلام نمی خواست به عملی دست بزند که بی نتیجه بماند. از اين رو نمی توانيم عدم مشارکت امام عليه السلام را در اين جنبش حمل کنيم بر اينکه آن حضرت عليه السلام با اصل قيام بر ضد حکومت، موافقت نداشته است.(177)
ماهیت امامت در طول مدت قیام ابن طبا طبا و ابوالسرایا
چنانچه دیدیم ابن طبا طبا در وصیت خود به ابوالسرایا ، شخص معینی را از اهل بیت برای ولایت مشخص نمی کند ، بلکه مناسب با گرایش عام شیعه در این دوره ، شعار الرضا من آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم را در امر ولایت ملاک قرار می دهد. این مسأله به خوبی نشان می دهد که ماهیت امامت در این دوره ، چیزی غیر از آن است که شیعه ی دوازده امامی به آن اعتقاد دارد. با اندکی دقت در سیره علویان در این دوره ، چگونگی توجه آنان به مسأله ی امامت ، به خوبی روشن می گردد. پیشنهاد خاندان ابن طباطبا علوی ودیگران از قریش ، مبنی بر دعوت امام رضا علیه السلام به همکاری با آنها حاکی از همین امر است. با مطالعه ی روایتی که از شیخ صدوق در این باره نقل شد(178)، می توان در یافت که علویان در این دوره امام رضا علیه السلام را هم سنگ خود می پنداشتند، و به عنوان امام منصوص قبول نداشتند.البته نباید ازآنچه گفته شد استنباط شودکه همه ی شیعیان در این امر هماهنگ وهم عقیده بودند. بلکه برای همه واضح است که در طول دوره های مختلف همواره کسانی بودند که به امامت منصوص ائمه معصومین علیهم السلام معتقد بوده هیچ گاه از اطاعت آنان سر باز نزدند.3.ظهور ابن افطس در مدينه ( 200 ق )
حسين بن حسن بن علی بن حسين بن علی عليه السلام معروف به ابن افطس که پيشتر گفته شد وی از طرف محمد بن محمد و ابوالسرايا به عنوان والی مکه انتخاب شد . وی باحکم محمد ، به سوی مکه رفت ، هنگامی که مردم در منی بودند ، به آنها پيوست. در آن زمان اميرالحاج ، داود بن عيسی بن موسی هاشمی از مکه فرار کرد و حاجیان بدون امیر، به سوی عرفه رفتند. ابن افطس بدون اينکه کسی از فرزندان عباسی با ايشان باشد به سوی مزدلفه رفت . او با مردم آنجا که امام جماعت نداشتند، نماز کرد وآنگاه به سوی منی رفت و قربانی کرد و وارد مکه شد(179) ابن افطس با ورود به مکه اقدامات خود را علنی نکرد بلکه صبر کرد تا حج گذاران از مکه خارج شدند. آنگاه در نخستين روز از محرم سال دويست هجری ، پشت مقام، بر روی فرشی نشست و دستور داد تا پوششی را که بر کعبه بود برداشتند چنانکه چيزی جز سنگ برهنه شده بر آن باقی نماند(180).آنگاه دو جامه ی ابريشمی نازک بر آن پوشانيدند که ابو السرايا همراهشان فرستاده بود و برآن نوشته بود:«اصفر بن اصفر ، ابوالسرايا ، دعوتگر آل محمد صلی الله عليه و آله و سلم اين را سفارش داد برای پوششش خانه ي حرام خدای و اينکه پوشش ستمگران بنی عباس را از آن بردارند و از پوشش آنها پاک شود به سال صد و نود و نهم» پس از آن دستور داد تا پوششی را که قبلا بر کعبه بود ، ميان ياران وی به ترتيب منزلتی که دارند تقسيم کنند از اقدامات ديگر ابن افطس در مکه اين بود که مال های خزانه ی کعبه را برداشت. او هم چنين به خانه ی کسانی که شنیده بود ، سپرده ای از فرزندان عباس و پیروانشان در نزد آنها وجود دارد ، هجوم می برد .در صورتی که آنچه در مورد آن شخص شنیده بود راست از آب در می آمد ، وی را عقوبت می کرد و مال او را می برد ولی اگر چيزي نمی يافت او را شکنجه می داد تا نزد شاهدان اقرار کند که از سياه پوشان و پيروان آنهاست و مجبور شود به اندازه ی توانش از مال خويش فديه دهد . لازم به ذکر است کسی که کار شکنجه را انجام می داد ، کسی از مردم کوفه بود به نام محمد بن مسلمه که در خانه ای خاص به نزديک حنوط فروشان جای داشت و آنجا را شکنجه خانه نام نهاده بودند.(181) مردم از اين وضعيت هراسان شده و به وحشت افتاده بودند به طوری که بسياری از مردم به کوه ها فرار کردند(182) ثروتمندان هم از ترس جانشان اموال خود را برداشته و فرار کردند. عقوبت آنان نیز اين بود که خانه هايشان ويران شد . ياران ابن افطس چنان به جمع کردن مال و ثروت برای خويش مشغول شده بودند که حتی از طلا ی نازکی که بر سر ستون های مسجد بود نمی گذشتند با زحمت فراوان آن ر ا می تراشيدند که به مقدار يک مثقال يا کمتر از آن طلا به دست می آمد. علاوه بر آن چوب های ساج و آهن پنجره های زمزم را کندند که به بهای ناچيزي فروخته شد(183)
عاقبت کار ابن افطس
اقدامات ابن افطس ، و يارا نش در مکه مردم را به آنها بد بين کرد و چنانکه گفته شد يکي از دلايل شکست ابو السرايا اقدامات بد ياران او بود . وقتی قيام ابو السرايا با شکست رو به رو شد و عراق که مقر قيام علويان بود از دست آنها خارج شد و به دست عباسيان افتاد ، حسين و يارانش که پايگاهی در ميان مردم نداشتند به فکر چاره جويي افتادند. از اين روی به نزد محمد بن جعفر عليه السلام آمدند و با او بيعت کردند(184).
4. قیام ابراهیم بن موسی علیه السلام (200ق.)حرکات علویان در حجاز ویمن با مرگ ابوالسرایا به پایان نرسید ،بلکه ادامه پیدا کرد .گر چه این قیامها مدت زیادی طول نکشید اما موجبات ناامنی در بعضی از مناطق تحت تصرف عباسیان را فراهم کرد. از جمله قیامهایی که در یمن بر ضد عباسیان ، روی داد قیام یکی دیگر از برادران امام رضا علیه السلام ، به نام ابراهیم بن موسی بود. به نقل ابن کثیر ،در آستانه ی شکست ابوالسرایا ، ابراهیم بن موسی و جمعی از مردم خاندان وی در مکه بودند . با رسیدن خبر ابوالسرایا و طالبیان عراق به ابراهیم ، وی همراه خاندان خود از مکه خارج گردید و به سمت یمن عزیمت کرد. ولایتمدار یمن در آن هنگام شخصی به نام اسحاق بن موسی عباسی بود که از جانب مامون بر آن ولایت حکم می راند . اسحاق وقتی از آمدن ابراهیم خبردار شد ، با سپاه خود از صنعا خارج شد ه ، از راه نجد بیرون رفت و به سوی خراسان حرکت کرد و یمن را برای ابراهیم خالی کرد .(185) ابراهیم بن موسی یمن را بدون جنگ و مقاومت به چنگ آورد ؛ اما رفتار ابراهیم در شهر یمن به گونه ای بود که مردم را از خود متنفر کرد. وی وقتی وارد یمن شد ، مردم زیادی را کشت ، بسیاری را اسیر کرد و اموال زیادی از مردم گرفت به خاطر همین اعمال بود که به وی لقب جزار ( قصاب) دادند .(186)
موضع عباسیان در قیام ابراهیم
تسلط ابراهیم در یمن دیری نپایید .حسن بن سهل ، حمدویه بن علی بن عیسی بن ماهان را با حکم امارت یمن به آن شهر اعزام کرد .سپاه ابراهیم به جنگ با حمدویه برخاست و نبردهای سختی بین دو سپاه روی داد . سرانجام سپاه ابراهیم شکست خورد ویمن را ترک کرد . ابراهیم با سپاه خود به سوی مکه رهسپار گردید . اما قبل از وی حمدویه ، یزید بن محمد مخزومی را در مکه جانشین کرده بود . وقتی یزید از آمدن ابراهیم خبردار شد دور مکه را خندق کند تا مانع ورود ابراهیم گردد . ابراهیم نیز عده ای از افراد خود را فرستاد تا از اطراف کوهها داخل مکه شدند .با ورود آنها یزید فرار کرد ودر حین فرار دستگیر و کشته شد . بدین ترتیب ابراهیم بر مکه مسلط شد وحمدویه در یمن مستقر شد .(187)
سیاست مأمون در برخورد با ابراهیم
قیام ابراهیم با ورود امام رضا علیه السلام به ایران مقارن گردیده بود . مامون در تلاش بود تا به هر ترتیبی شده با امام رضا علیه السلام به عنوان ولیعهد بیعت کند . بعد از آن که مامون توانست به مقصود خود دست یابد ، دستور داد حکومت یمن را به ابراهیم بن موسی واگذار کنند(188) تا بدین وسیله از جانب وی و دیگر علویان در امان ماند ودر سایه ی سیاست شوم خود ، به حکومت ادامه دهد .خلیفه ی عباسی با این رفتار خود وانمود می کرد که علویان را دوست دارد .او باید به گونه ای عمل می کرد که در رفتارش با علویان تناقضی دیده نشود. برخورد شدید وی با محمد می توانست این تناقض را بوجود آورد ؛زیرا از یک سو مامون مجبور بود برای نجات از قیامهای علویان ،به مساله ی ولایتعهدی امام رضا علیه السلام دامن زند ونسبت به علویان اظهار تمایل نماید. از سوی دیگر می خواست حرکات علویان را به شدت سرکوب سازد .اما سیاست و زیرکی مامون باعث شد وی همان مسیر اول را برگزیند.از این روی با واگذاری ولایت یمن به ابراهیم این اندیشه را در اذهان مردم تقویت کرد که وی دوست دار علویان است. دلیل دیگری که می توان برای این اقدام مأمون ذکر کرد ، این است که خلیفه عباسی زمانی با این قیام روبرو شده بود که سخت مشغول حل مشکلات حکومت خود بود.آشفتگی اوضاع داخلی ، وی را چنان مشغول کرده بود که از سرکوب کردن قیامی که در یکی از مناطق دور دست اتفاق افتاده بود ، منصرف می کرد. از سوی دیگر قیام ابراهیم ادامه ی قیام ابن طباطبا وابوالسرایا بود که خطر آن از دیگر قیامها بیشتر بود .بنا براین مأمون مصلحت را در مهار کردن قیام ابوالسرایا می دید(189).به همین دلیل یمن را به ابراهیم وا گذار کرد.
5ـ خروج زید بن موسی علیه السلام(200 ق )از جمله کسانی که در زمان امام رضا علیه السلام دست به مخالفت با عباسیان زد ، برادر آن حضرت ، زیدبن موسی بن جعفر علیهماالسلام درعراق بود . همانطور که قبلاً اشاره شد زید ازجمله والیان ابوالسرایا بود که از جانب وی به امارت اهواز دست یافت .با شنیدن خبر شکست ابوالسرایا زید به بصره رفت وعامل عباسی آنجا را اخراج کرد وآن دیار را به تصرف خود در آورد وخود در آنجا مستقر شد .
اقدامات زید در بصره
هنگامی که زید در بصره استقرار یافت ، دست به اعمالی زد که باعث بدبینی مردم شد . همین رفتار زید باعث شد تا امام رضا علیه السلام نیز او را مورد ملامت و سرزنش قرار دهد .وی علاوه بر اینکه اموال عباسیان را غارت کرد ، مال و ثروت زیادی از تجار را نیز تصاحب نمود .خانه های عباسیان و طرفدارانشان را به آتش کشید .به گزارش تاریخ زید به این کار نیز اکتفا نکرد بلکه از سوزاندن خود عباسیان هم ابایی نداشت .در این باره زرکلی می نویسد : « هرگاه مرد سیاه پوشی نزد او می آوردند او را می سوزاند ».او آنقدر در این کار زیاده روی کرد که به « زیدالنار » معروف شد (190)
سرانجام زید
قبل از این نیز به این نکته اشاره شد که از جمله دلایل شکست قیام ابوالسرایا رفتار بد طرفداران وی بود .عملکرد بد آنان باعث شد که مردم کم کم از آنها متنفر شده واطرافشان را خالی کنند. این خود، موقعیت مناسبی برای عباسیان بوجود آورد تا به تدریج شهرهای تحت امر علویان را از دست آنها خارج سازند .بدین منظور علی بن سعید ، برای سرکوبی زید به بصره آمد .انزجار مردم از زید وپراکنده شدن آنها از اطرافش از یک سو و رسیدن خبر شکست ابواسرایا وخارج شدن ولایات تحت امر علویان از دست آنها ، از سوی دیگر، باعث تخریب روحیه ی زید و سپاهش گردید ودر نهایت به شکست آنها انجامید .ابو السرایا نیز که در کوفه با شکست مواجه شده بود و از آنجا فرار کرده بود ، قصد ورود به بصره را داشت اما متوجه شد که علی بن سعید زودتر از او به آنجا رسیده و همه ی علویان را از پای در آورده است (191)در مورد سرانجام زید ، مورخان سخنان همسانی به دست نداده اند .برخی نوشته اند: علی بن سعید به او امان داد و او را به بغداد فرستاد(192)برخی دیگر معتقدند زید در زندان علی بن سعید بود وبعد از مدتی از زندان گریخت و درناحیه ی انبار به همراه برادر ابوالسرایا قیام کرد. گر چه در این قیام هم نتوانست موفقیتی کسب کند و دستگیر شده و به علی بن هشام تحویل داده شد .(193) نقل دیگری از شیخ صدوق در مورد سرانجام زید وجود دارد که موافق با نظر مورخانی است که معتقد ند زید دستگیر و به بغداد فرستاده شده است . وی مینویسد : وقتی زید را نزد حسن بن سهل در بغداد آوردند ، حسن دستور دادتا گردن او را بزنند . حجاج بن خیثمه در آنجا حاضر بود ، گفت : ای امیر اگر مصلحت می دانی شتاب مکن ومرا نزدیک خود فرا خوان که نصیحتی دارم .حسن چنان کرد و جلاد از کشتن زید دست کشید . حجاج گفت: ای امیر آیا در مورد کاری که می خواهی انجام دهی دستوری از جانب امیرالمؤمنین ( مامون ) به تو رسیده است ؟ گفت: نه .حجاج گفت پس چرا پسر عم امیرالمؤمنین را بدون اینکه فرمانی از وی به تو رسیده باشد ، یا رأی او را پرسیده باشی ، به قتل می رسانی ؟ سپس داستان ابی عبدالله افطس را برای او نقل کرد که هارون او را نزد جعفر بن یحیی زندانی کرده بود و جعفر بی باکی کرد و بدون اجازه هارون او را کشت . سپس سرش را در طبقی گذاشت و همراه هدایایی به مناسبت عید نوروز برای هارون فرستاد. هارون نیز شخصی به نام مسرور را به کشتن جعفر مأمور کرد و به او گفت اگر جعفر از تو بپرسد به چه گناهی او به قتل می رسانی ، به او پاسخ بده که :خلیفه به کیفر اینکه پسر عمش ابن افطس را بی اجازه ی او کشتی ، فرمان قتل تو را صادر کرده است . سپس حجاج به حسن بن سهل گفت : آیا خود را ایمن می بینی از این که میان تو و امیرالمؤمنین حادثه ای روی دهد و او همانگونه که هارون با جعفر کرد ، کشتن این مرد را بهانه ی اعتراض بر تو قرار ندهد ؟حسن به حجاج گفت : خداوند به تو پاداش نیکو دهد .آنگاه دستور داد زید را از زیر دست جلاد بردارند و به زندان بازگردانند .او همچنان زندانی بود تا به سوی مأمون فرستاده شد .(194)
موضع مأمون در قیام زید
تسامح و گذشت مأمون نسبت به علویانی که شورش به پا می کردند ، از او غریب به نظر نمی رسد زیرا وی برای جلب افکار عمومی به سود خود ، و کسب وجهه در میان مردم ، می کوشید از آلودن دست خود به خون علویان و تنبیه و مجازات آنان پرهیز کرده ودر ظاهر اظهار تشیع کند.گرچه این رفتار بر خلاف میل باطنی او بود .در مورد زید هم همین سیاست عملی شد .هنگامی که زید را نزد مأمون فرستادند ، خلیفه به او گفت ای زید تو در بصره خروج کردی و به جای اینکه خانه های دشمنان ما را از بنی امیه و ثقیف و عدی وباهله و آل زیاد را آتش بزنی ، خانه های عموزادگانت را سوزانیدی؟زید با خوشحالی گفت : ای امیرالمؤمنین من از هر جهت اشتباه کردم ولی اگر باز گردم از خانه های دشمنانمان آغاز می کنم . مأمون خندید واو را نزد برادرش امام رضا علیه السلام فرستاد و به آن حضرت پیغام داد که گناه او را به شما بخشیدم .امام رضا علیه السلام زید را به شدت نکوهش کرد و سپس رها کرد .(195)
امام رضا علیه السلام و زید
هنگامی که زید را نزد امام علیه السلام آوردند ، به او فرمود : ای زید گویا فرو مایگان کوفه تو را فریب داده اند که چون خداوند رحم فاطمه سلام الله علیها راپاک و پاکیزه قرار داد ، آتش دوزخ را بر فرزندانش حرام کرده است ، این که شنیده ای خاص حسن و حسین علیهما السلام است...اگر خیال می کنی تو که معصیت خدا را می کنی ، وارد بهشت می شوی و موسی بن جعفر علیهما السلام که خدا را فرمانبرداری کرد نیز داخل بهشت می شود ، لازم می آید که تو در نزد خدا از موسی بن جعفر علیهما السلام گرامی تر باشی . به خدا سوگند هیچ کس به ثواب های الهی دست نمی یابد مگر با فرمانبرداری از او ، وتو گمان می کنی که با نا فرمانی او بدان می رسی .زید عرض کزد ، من برادر و فرزند پدر تو هستم .امام علیه السلام فرمود : مادامی که اوامر خداوند عزّوجلّ را فرمانبردار باشی برادر من هستی(196) چنانکه می بینیم امام علیه السلام با اعمال برادرش زید به طور قاطع مخالفت می کند ، لیکن این مخالفت به سبب اعمال غیر مشروعی است که زید مرتکب شده وبدون تمیز میان گنهکار و بی گناه ، امنیت را از جامعه سلب ، و اموال عده ای را تاراج وگروهی را در آتش سوزانیده است .به عبارت دیگر آن حضرت از قیام برادرش بر ضد حکومت ابراز ناراحتی نمی کند بلکه زید را به خاطر ارتکاب اعمال زشتش مورد ملامت قرار می دهد . اینگونه به نظر میرسد که امام علیه السلام با اصل قیام مخالف نبوده است بلکه با شیوه ی قیام موافقت نداشته است .در این باره در فصل بعدی ، بیشتر سخن خواهیم گفت .
پي نوشت ها :
121 .زرکلی ، خیر الدین ، الاعلام ، دارالعلم للملایین ، بیروت ، چ 2 ، 1989 م ، ج 5 ، ص 293 .
122. مسکویه رازی ، ابو علی ، تجارب الامم ، دار سروش للطباعه والنشر ، تهران ، چ اول ، 1418 ق ، ج 4 ، ص 114 .
123 .ابن کثیر ، همان ، ج 10 ، ص 244 .
124 . ابن اثیر ، همان ، ج 16 ، ص 288 و نیز طبری ، همان ، ج 13 ، ص 5629 .
125 . اصفهانی ، ابوالفرج ، همان ، صص 268 ـ 271 .
126 . ابن اثیر ، همان ، ج 16 ، ص 250 .
127 . مسکویه رازی ، ابوعلی ، همان .
128 . اصفهانی ابوالفرج ، همان ، ج 2 ، صص 274 و 275 .
129. ابن اثیر ، همان ، ج 16 ، ص 248 و نیز ابن کثیر ، همان ، ج 10 ، ص 244 و مسکویه رازی ، ابو علی ، همان ، ج 4 ، ص 114 و گردیزی ، ابو سعید ، زین الاخبار ، دنیای کتاب ، تهران ، چ اول ، 1363ش ،
130 . همان ، ج 2 ، ص 299 .
131 . ابن اثیر ، همان ، ج 16 ، ص 248 و نیز ابن جوزی ، عبدالرحمن ، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک ، دارالکتب العلمیه ، بیروت ، چ اول ، 1412 ق ، ج 10 ، ص 73 و ذهبی ، محمد بن احمد ، همان ، ج 13 ، ص 70 .
132. اصفهانی ، ابوالفرج ، همان ، ج 2 ، ص 279 .
133.همان ، ص 298 .
134.ابن خلدون ، همان ، ج 2 ، ص 376 .
135 . ابن اثیر ، همان ، ج 16 ، ص 249 .
136 . زرکلی ، خیرالدین ، همان ، ج 3 ، ص 82 .
137 .ابن اثیر ، همان ، ج 16 ، ص 249 .
138 . همان .
139. ابن اثیر ، همان ، ج 16 ، ص 250 .
140. ابن خلدون ، همان ، ج 2 ، ص 376 و نیز ابن اثیر ، همان .
141 .همان ، ص 377 .
142 .ابن اثیر ، همان ، ج 16 ، ص 250 .
143 .اصفهانی ، ابوالفرج ، همان ، ج 2 ، ص 279 .
144 . مقدسی ، مطهر بن طاهر ، البدا والتاریخ ، ترجمه ی محمد رضا شفیعی کدکنی ، آگه ، تهران ، چ اول ، 1374 ش ، ج 2 ، ص 971 .
145 . اصفهانی ا، ابوالفرج ، همان ، ج 2 ، ص 280 .
146. همان .
147 . ابن کثیر ، همان ، ج 10 ، ص 244 .
148 . ابن اثیر ، همان ، ج 16 ، ص 250 .
149. ابن اثیر ، همان ، ج 16 ، ص 250 و نیز عکری حنبلی دمشقی ، ابن العماد ، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، دار ابن کثیر ، بیروت ، چ اول ، 1406 ق ، ج 2 ، ص470.
150. اصفهانی ، ابوالفرج ، همان ، ج 2 ، ص 299 .
151. همان ، ص 300 .
152. همان ، و نیز طبری ، همان ، ج 13 ، ص 5630 .
153 . ابن خلدون ، همان ، ج 2 ، ص 377 ونیز طبری ، همان .
154.طبری ، همان ، ص 5631 .
155.سوره صف ( 61) ، 4 .
156. اصفهانی ، ابوالفرج ، همان ، ج 2 ، ص 302 .
157. ابن خلدون ، همان ، ج 2 ، ص 376 .
158. . مسعودی ، علی بن الحسین ، مروج الذهب و معادن الجوهر ، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده ، انتشارات علمی وفرهنگی ، بی جا ، چ پنجم ، 1374 ش ، ج 2 ، ص 440 .
159. اصفهانی ، ابوالفرج ، همان ، ج 2 ، ص 302 .
160. همان ، صص 303 و 304 .
161. همان ، ص 310 .
162. همان ، ص 304 .
163 .همان ، ص 305 .
164 . طبری ، همان ، ج 13 ، ص 5631 .
165 . اصفهانی ، ابوالفرج ، همان ، ج 2 ، صص 308 و309 .
166. همان ، صص 317 و 318 .
167 . همان ، صص 318 و319 .
168. بلاذری ، همان ، ج 3 ،ص 267 .
169 . طبری ، همان ، ج 13 ، ص 5636 .
170. اصفهانی ، ابوالفرج ، همان ، ج 2 ، ص 331 .
171. یعقوبی ، همان ، ج 2 ، ص 464 .
172.بلاذری ، همان ، ج 3 ، ص 268 ونیز یعقوبی ، همان ، ج 2 ، ص 464 .
173. طقوش ، محمد سهیل ، همان ، ص 151 .
174. عزام ، خالد ، موسوعه التاریخ العصر العباسی ، دار اسامه للنشر والتوزیع ، اردن ، چ اول ، 2006 م ، ص 131 .
175. حر ، سید حسین ، امام رضا علیه السلام و ایران ، دفتر نشر معارف ، قم ، چ اول ، 1383 ش ، ص 258 .
176 . صدوق ، همان ، ج 2 ، ص 208 .
177. فضل الله ، محمد جواد ، تحلیلی از زندگانی امام رضا علیه السلام ، ترجمه ی سید محمد صادق عارف ، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس ، مشهد ، ج 13 ، 1385 ش ، صص 178و179 .
178.ر.ک به ص 88 از همین تحقیق .
179. مسعودی ، علی بن الحسین ، همان .
180. طبری ، همان ، ج 13 ، ص 5639 .
181. همان ، ص 5640 .
182.ابن کثیر ، همان ، ج 10 ، ص 246 .
183. طبری ، همان و نیز مسکویه رازی ، ابو علی ، همان ، ج 4 ، ص 140 .
184. . طبری ، همان .
185. ابن کثیر ، همان ، ج 10 ، ص 246.
186 . طبری ، همان ، ج 13، ص 5639 و نیز مسکویه رازی ، ابو علی ، همان ، ج 4 ، ص 119 .
187 . یعقوبی ، همان ، ج 2 ، ص 465 .
188 . همان ، ص 466 .
189. مختار الیثی ، سمیره ، جهادالشیهه ، نشر بطحاء ، بی جا ، 1363 ش ، ص 374.
190 زر کلی ، همان ، ج 3 ، ص 61 .
191. بلاذری ، همان ، ج 3 ، ص 267 .
192. زرکلی ، همان .
193. طبری ، همان ، ج 13 ، ص 5648 .
194. صدوق ، همان ، ج 2 ، ص233 .
195. همان .
196 . همان ، ص 234.
ادامه دارد
/ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}